از چی بگم وقتی دلم از دل تو دور می مونه ...؟

وقتی که قلب پاک تو هیچی ازم نمی دونه...؟؟؟؟

*************************************

گاهی اوقات آدمایی توی زندگی پیدا می شن که شاید خیلی تاثیر گذار

 باشن...

نترس!من قول می دم دیگه عاشق نشم...این تجربه دوباره تکرار نمی شه

ولی آدم گاهی به فکر فرو می ره...

می خوام یکی رو بشناسم...

این دفعه از شما راهنمایی می خوام !

چطوری می شه از حرفاش فهمید که به درد خوره؟؟؟؟

حتما نظر بدین

****************
علی یارتون

غم مخور ایام هجران به پایان می رود     این خماری از سر ما میگساران می رود...

سلام به همه !خوشحالم که راندمان بازدید وبلاگم مثه قبل بالا رفته !

از همتون ممنونم !

اولش یک عالم مطلب جالب نوشته بودم که اینترنت اکپلورر ارور داد !و همه پاک شده !

 دیگه حوصله ندارم دوباره بنویسم...!

فقط می خوام از خدای مهربونم تشکر کنم !که کمک می کنه که فراموشش کنم !

فکر می کردم نمی شه !حالا هم همینو می گم !ولی الان می فهمم که سکانم دست کس

دیگه ایه !همونی که روی زخمم دارو می ذاره و منو برای ملاقات با مردی (نه نامردی ) اماده می کنه

که برای همیشه این زخمو بپوشونه...و درمانش کنه...

خدا خیلی مهربونه من اینو انقدر زیاد تا به حال در زتدگیم احساس نکرده بودم...

حالا می فهمم که چقدر دوسم داره...

تولد فامیلمون هم که هست !تولد اقا مهدی (ع)!ما فامیلیم می خوایم اسم همو صدا کنیم راحتیم...

تولدش مبارک !!!!

بیاین برای اومدنش دست به دعا برداریم !ما باید بخوایم تا اقا بیاد !

بیاد تا همه چیزو رو به راه کنه و دهن خیلی ها رو ببنده..

و خیلی ها رو نجات بده...!

اقا جون منتظریم !منتظریم که یه نظری به ما بکنی !...

خورشید همیشه پشت ابر نمی مونه...

اقا بیا!...

از همه ی شما در این شب عزیز التماس دعای مخصوص دارم

برای سلامتی اقا امام زمان یک صلوات بفرست...

به مناسبت میلاد امام زمان (عج) یک آهنگ قشنگ به نام ((حس غریب))

از علی لهراسبی براتون گذاشتم که می تونید دانلودش کنید .

حجم:۱.۲۰ مگابایت .                 دانلود اهنگ حس غریب

********************************************************************

یا حق !

 

مي سپارمت به دست فراموشي...

مي سپارمت به دست اين روزگار نامرد...

مي سپارمت به دستي ديگر...

مي سپارمت به خاموشي پنجره ها...

مي سپارمت به اميد...

مي بينمت خندان...

مي بينمت مهربان و روشن...

مي بينمت با نگاه مبهم...

مي بينمت با زخم نامردي...               

مي بينمت تنها...

مي خواهمت افسوس...

مي خواهمت با عشق...

مي خواهمت بادرد با رنج...

مي خواهمت !فرياد...

مي خواهمت اي اميد محال... 

                                                              ***

تمام اين جمله ها را بي باك گفتم تا بگويم مي سپارمت به خدا براي اخرين بار....

                                    

سلام من اومدم...

نمي دونم ديگه چي بگم...

تو فكر كن كسي كه روزي عاشقش بودي ديگه حتي نخواد ببينتت...

فكر كن به تو كه مي رسه راهشو كج كنه و بره يه طرف ديگه تا ازت دور بشه...

و من دل شكسته و غمگين به سوي مسافري پناه اوردم...

و او كه مي دانست جنس دل شكسته چيست....

من گفتم نمي دانم مي شنوي !يا نه!

مي شنوي صداي ترك خوردن روح را؟مي شنوي صداي شكستن قلب را؟

مي شنوي صداي چكيدن اشكها را روي سنگفرش سرد ايوان؟

ايواني كه حتي  روزهاي سرد زمستان از عشق گرم بود حالا در روزهاي گرم تابستان سرد است...

و او ناگاه اشاره كرد كه مي شنوم...

و نوري خيره كننده نشانم داد...

و من ناگهان از جا پريدم . گريختم ...

اما دوباره امدم و او هنوز بود من گرماي تنش را حس مي كردم و انرژي كه از او ازاد مي شد...

اشكها سرازير شدندو دل به درد امد...

و او ساكت ماند و گوش كردو من مكررا گريستم...

و تولدش را تبريك گفتم...

و او رفت...

شايد ديگر باز نگردد...

اما دلتنگش هستم...

و او رفت و انگار من باز هم تنها ماندم...

                                                                 * * *

روزها از ان زمان سهمگين و تلخ مي گذرد...

اما چه سود؟

از زخمي مي گويم كه عميق است...

از مرهمي مبهم مي گويم...

از بازگشت مي گويم كه محال است و تنها چاره درد...

اما چه مي توان كرد؟

چه كسي دست مرا خواهد گرفت...؟

خواستم فرار كنم اما ...به مسافري ديگر برخوردم به انكه در دردي با من مشترك است...

ولي او هم رفت...

اما هيچ مسافري همان مسافر نامرد و بي معرفت من نشد...

و من باز هم روزها و شبها فكر مي كنم !...كه چه شد؟چرا شد؟براي كه شد؟؟؟؟؟

اما اين همه سوال ؟؟؟بي جواب...

و او سرد مثل قلب من...

انگار با او غريبه ام و روزهاست كه نديدمش...

حتي اميد معجزه اي از دلم پر كشيد...

تنها اين چراها هستند وبس...

تنها من مسافر و تنها جاده عشق...

و تنها خدا...

و تنها مسافري ديگر...و تنها نور ماه و غريب ان قطره هاي اشك...

و مبهم  صداي گريه ي من كه در تاريكي شبي گم شد...

و من ماندم و سوال و خدا و قلب پاره ...و يك عالم ستاره...

و اين سوال كه ايا باز هم خود را مسافر جاده عشق بنامم؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
يا حق التماس دعا...

خيلي سخته...

اين گزارش لحظه به لحظه از همه ي اتفاقاته...
بعد از يك عالم گريه اروم شدم ساعت 1.30 نصفه شب...
اما از بدشانسيم صحنه هاي وحشتناكي رو ديدم كه منو داغون تر كرد...
من اينه و شمعدونهاي طلايي رو ديدم...
جنب و جوش همه توي راه پله هاي يك خانه ي تاريك روشن...
. صداي خنده ي بچه ها...
من برق شادي رو توي چشماي عسلي ولي تاريك اون ديدم...
مثل يك بچه كه از گرفتن يك اسباب بازي خوشحال باشد...
من اينه رو توي دستاي اون ديدم كه نورش توي چشماي خيس من افتاد...
من خورد شدم مردم و زنده شدم....
خداي من چطور ممكنه اون انقدر خوشحال باشه ولي من؟...
اين حق من نيست...نه به خدا نيست...
از خودت بپرس كي تا حالا اين صحنه ها رو ديده؟
چرا من بايد مي ديدم؟
چرا من بايد روز بعدش اونو توي كت و شلوار دامادي مي ديدم؟
اما نه دست در دستان من!
دست در دستان يك غريبه...
و من باز هم لبخندهاي كودكانه ي او را مي ديدم ...
نرم مي شدم و از خوشحلي او يك لحظه پرواز مي كردم ولي از ياد اوري ان صحنه ها انگار سقوط مي كردم...
اره...ديروز اون رسما مال كس ديگه اي شد
همه با خنده و خوشحالي خونه اومدن...
و من هيچ وقت نتونستم چهره ي اونو با اون كت و شلوار در حالي كه كتش دستش بود و مي خنديد رو فراموش
كنم...
فقط سرگردونم !بازم مي پرسم چرا؟چرا؟چي شد؟چرا اين طوري؟
و من عاشق ساده هنوز باورم نشده اون نامرده!خنده داره نه؟
همش فكر مي كنم خوابم !
مي خوام داد بزنم !بابا يكي منو از خواب بيدار كنه!!!!!
اما نه اين يه كابوس واقعيه...
حالا به اون فكر مي كنم...
ديشب با اون همه صحنه ي قشنگ(!)دلم هواي اينو كرد كه براي خوشبختيش دعا كنم...
و دعا كردم و شوق لبخند اون منو خوشحال تر مي كردولي...
اخر نفهميدم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
__________________________________________________________________