سلام
تا روشنی های بلند آسمانی
پنهان نگاهم می کند چشمی و صد ناز
پنهان نگاهش می کنم می خوانمش باز
خورشيد خندان لبش با می هم آغوش
مهتاب تابان رخش با گل هم آواز
می خواهدم پيداست از طرز نگاهش
دزديده ديدنهای او می گويدم راز
می خواهدم وز شوق اين احساس جانبخش
ذرات من پيوسته در رقصند و پرواز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
می خواهمت ای باغ لبريز از ترانه
می خوانمت در اشک و آواز شبانه
می بينمت در تار و پود سينه در دل
چون هرم آتش می کشی در من زبانه
می آرمت از لابه لای جان به دفتر
تا در سرود من بمانی جاودانه
می جويمت در آسمان در برگ در آب
می پرستمت از قله های بی نشانه
با ياد تو سرگشته در کوهم هميشه
آميزه ای از شوق و اندوهم هميشه
می خواهمت ای با تو شيرين زندگانی
ای دستهايت ساقه های مهربانی
ای هستی ام را کرده چشمان تو تاراج
بخشيده بار ديگرم شور جوانی
ای برده چشمانت مرا از ظلمت خاک
تا روشنی های بلند آسمانی
پيش تو خاموشم اگر بر من نگيری
چشم تو می داند زبان بی زبانی
می خواهمت ای خوشتر از صبح بهاران
ای چشمهايت عشق را آيينه داران
ای کاش می گفتی چه می خواهد دل تو
از اين دل آواره در اندوهزاران
عشق تو خوش می پرورد در جان پردرد
شعری که ماند جاودان در روزگاران
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ساقی به فريادم برس غم پرپرم کرد!
چشمان او چشمان او خاکسترم کرد!
ديگر گل خورشيد از سرخی به زردی است
غم در نگاه آسمان لاجوردی است
با ياد چشمش مانده ام تنهای تنها
تنها خدا داند که تنهايی چه دردی است...!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چشم به راهم ...
see you see you see you see you see you see you see you see you


Najme